مزه دارلغتنامه دهخدامزه دار. [ م َ زَ /زِ ] (نف مرکب ) بامزه . خوش طعم . خوش آیند به ذائقه .- مزه دار گردیدن ؛ بامزه شدن .مزه یافتن . خوش طعم شدن .
نکهةدیکشنری عربی به فارسیمزه وبو , مزه , طعم , چاشني , مزه دار کردن , خوش مزه کردن , چاشني زدن به , معطرکردن
tastierدیکشنری انگلیسی به فارسیطعم دار، خوش طعم، گوارا، خوش مزه، باسلیقه تهیه شده، مزه دار، با مزه، خوشگوار
ملذلغتنامه دهخداملذ. [ م َ ل َذذ ] (ع ص ) مزه دار و خوشمزه . ج ، مَلاذّ. (ناظم الاطباء). || (اِ) موضع لذت . ج ، مَلاذّ. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).