مزهرلغتنامه دهخدامزهر. [ م ِ هََ ] (ع اِ) بربط. عود. ج ، مَزاهر. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء) (یواقیت ). بربت . گران . (السامی ). چوبی که بدان میزنند و می نوازند. (منتهی
مزهرلغتنامه دهخدامزهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) کسی که آتش برای مهمان می افروزد . (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
مظهردیکشنری عربی به فارسیصورت کوچک , سطوح کوچک جواهر و سنگهاي قيمتي , تراش , شکل , منظر , بند , مفصل , ظاهر , ماسک , تغيير قيافه , لباس مبدل , صورت ظاهر , شباهت , قيافه , ظن قوي , تظاهر
مظهرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تجلیگاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوهگاه، محل ظهور، منظر ۲. تجلی، نمود ۳. نماد، نشانه
مظهردیکشنری فارسی به انگلیسیemblem, embodiment, epitome, incarnation, paragon, personification, soul, totem, wellspring
مظهرلغتنامه دهخدامظهر. [ م َهََ ] (ع اِ) جای بالا رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). محل صعود و جای بالا رفتن . ج ، مظاهر. (ناظم الاطباء). || محل ظهور و جای آشکا
مزاردیکشنری عربی به فارسیزياد رفت وامد کردن در , ديدارمکررکردن , پيوسته امدن به , امد وشد زياد , خطور , مراجعه مکرر , محل اجتماع تبه کاران , اميزش , دوستي , روحي که زياد بمحلي امد وشدکن
مزه پراندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مزهریختن، جوک گفتن، لطیفه گفتن، مزهپراکنی کردن، مزهپرانی کردن، مزه انداختن ۲. شوخطبعی کردن، خوشطبعی کردن
ابوجابرلغتنامه دهخداابوجابر. [ اَ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) خُبز.(المزهر). نان . (مهذب الاسماء). پکند. جابربن حبّه .
ابوجهللغتنامه دهخداابوجهل . [ اَ ج َ ] (ع اِ مرکب ) نمر.(المزهر). پلنگ . ابوالابرَد. ابوجذامه . ابوالحریش .
مزاهرلغتنامه دهخدامزاهر. [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مِزهر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مزهر شود. || (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).