مزنگولغتنامه دهخدامزنگو. [ م َ زَ ] (اِ) خارپشتی که مار را میگیرد و میکشد و نمیخورد. (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند و آن جانوری است مشهور. (آنندراج ). مرنگو. خارپشت بزرگ تیراندا
مِجِنْگونیگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی انگور سیاه ، انگوری که برای ساخت شراب قرمز استفاده میکنند.
مرنگولغتنامه دهخدامرنگو. [ م َ رَ ] (اِ) خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان ). راورا. ژاوژا. تشی . جخو. بیهن . کوله . سکنه . (لغت فرس اسدی ، ذیل کلمه ٔ سکنه ). شکنه . مزنگو. (برهان ) :