مزموملغتنامه دهخدامزموم . [ م َ ] (ع ص ) شتر مهار در بینی کرده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مذموملغتنامه دهخدامذموم . [م َ ] (ع ص ) آنکه او را بد گفته باشند. (غیاث اللغات ). سرزنش شده . ذم شده . مذمت کرده شده : در دنیابدان مذموم باشد. (کلیله و دمنه ). و او [ یونس ] مذمو
مزمومةلغتنامه دهخدامزمومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) مؤنث مزموم : نعل مزمومة؛ نعلین زمام کرده . (مهذب الاسماء).
مزمومةلغتنامه دهخدامزمومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) مؤنث مزموم : نعل مزمومة؛ نعلین زمام کرده . (مهذب الاسماء).