مزلتلغتنامه دهخدامزلت . [ م َ زِل ْ ل َ / م َ زَل ْ ل َ ] (ع مص ) مزلة. لغزیدن . (غیاث ). رجوع به مزلة شود. || (اِمص ) لغزش : و مثل ماکسان از مزلت و منقصتی خالی نباشد. (انوار سه
مذلتفرهنگ مترادف و متضاد۱. پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی ۲. خوارشدن، ذلیل شدن، به پستیگراییدن، زبون شدن
مذلتلغتنامه دهخدامذلت . [ م َ ذَل ْ ل َ ] (از ع اِمص ) ذل . ذلالت . ذلة. خوار شدن . (غیاث اللغات ). مذلة. رجوع به مذلة شود. || (اِمص ) خواری . ذلت . ذل . هوان . مقابل عزت : هر ک
مضلتلغتنامه دهخدامضلت . [ م َ ض ِل ْ ل َ ] (ع اِ) جای گمراهی و زمین که در او راه گم شود. (غیاث ). جای گمراهی و ضلالت و گمراهی . (ناظم الاطباء).
لغزشلغتنامه دهخدالغزش . [ ل َ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از لغزیدن . عمل لغزیدن . تغییر محل جسمی بر روی جسم دیگر به نحوی که نغلطد و نچرخد. مزلت . زلل . زلت . عَثرت . هفوة. خطا. زلق .
مزلهلغتنامه دهخدامزله . [ م َ زِل ْ ل َ / م َ زَل ْ ل َ ] (ع ، اِ) مزلة. مزلت . لغزشگاه : خلق را در مزله ٔ ضلالت و مهلکه ٔ جهالت می انداخت . (تاریخ یمینی ص 260). رجوع به مزلت و
لغزیدنلغتنامه دهخدالغزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) پای از پیش بدررفتن و افتادن . (برهان ). فروخزیدن (بی اراده ). عثرت . عثار.زلت . زلل . مزلت . بخیزیدن . آن بود که کسی را پای بخیزد و بی
مزلةلغتنامه دهخدامزلة. [ م َ زَل ْ ل َ / م َ زِل ْ ل َ ] (ع اِ) جای لغزیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مَزَل ّ. لغزشگاه . ج ، مزال : مزال اقدام ؛ جای لغزش . (یادداشت به خط
تجسیملغتنامه دهخداتجسیم . [ ت َ ] (ع مص ) تناور کردن . (زوزنی ). چیزی را بزرگ کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). قرار دادن وگردانیدن آن را صاحب جسم و کلان تن ساختن آنرا. (