مزرقةلغتنامه دهخدامزرقة. [ م َ رَ ق َ ] (ع اِ) مَقسَم میاه . ج ، مزرقات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مزرقات شود.
مذرقةلغتنامه دهخدامذرقة. [ م ُ رِ ق َ ] (ع ص ) ارض مذرقة؛ زمین رویاننده ٔ گیاه ذرق . (ناظم الاطباء). نعت است از اذراق : اذرقت الارض ؛انبتت الذرق . (از متن اللغة). رجوع به اذراق ش
مذرقةلغتنامه دهخدامذرقة. [ م َ رَ ق َ ] (ع مص ) مذرق به مَذْرَقَةً؛ انداخت آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مطرقةدیکشنری عربی به فارسیچکش , پتک , چخماق , استخوان چکشي , چکش زدن , کوبيدن , سخت کوشيدن , ضربت زدن , گرز , کلوخ کوب , چوگان , زدن
مزرقاتلغتنامه دهخدامزرقات . [ م َ رَ ] (ع اِ) ج ِ مزرقة. مقاسم میاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مزرقة شود.
دیر سابرلغتنامه دهخدادیر سابر. [ دَ رِ ب ُ ] (اِخ ) نزدیک بغداد است بین دیهیهای مزرقه و صالحیه . (از معجم البلدان ).