مزرلغتنامه دهخدامزر. [ م َ ] (ع اِ) شراب بوزه . مَرز. (ناظم الاطباء). بوزه را گویند و آن چیزی است مست کننده که از گندم وگاورس و جو سازند و به عربی نبید گویند. (برهان ).
مزرلغتنامه دهخدامزر. [ م َ ] (ع ص ) مرد خوش طبع و زیرک . || (مص ) هموارپر کردن مشک و پستی بلندی نگذاشتن در آن . || آشامیدن بجهت چاشنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندرا
مزرلغتنامه دهخدامزر. [ م َ زَ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در مازندران که در شهسوار به دریا میریزد. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو بخش انگلیسی ص 23 و ص 20).
مضردیکشنری فارسی به انگلیسیadverse, bad, baneful, black, deleterrious, detrimental, disadvantageous, enemy, evil, harmful, pestilence, injurious, maleficent, malign, noxious, pestiferous,