مزدیکانلغتنامه دهخدامزدیکان . [ م َ ] (اِخ ) یکی از عشایر کرد که در اطراف جبال ساکنند. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 111).
مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در قهستان به عراق عجم از اقلیم چهارم . (معجم البلدان ). و ظاهراً همان مزدقان است . رجوع به مزدقان شود.
مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام قریه ای است به هرات ، گویند منسوب به مزدک بوده ومزدکان حال به مزدقان معرب شده است . (انجمن آرا).
مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام محله ای در کرمان : چیزی نگذشت که مادرش [ مادر شاه شرف الدین مظفر ] مرد و در کرمان در مدرسه ای که پدرش [ امیر مبارزالدین محمد ] در
مزدکیانلغتنامه دهخدامزدکیان . [ م َ دَ ] (اِخ ) ج ِ مزدکی . پیروان مزدک . رجوع به مزدک شود : قباد قول موبد را پذیرفت و مزدکیان را به نوشیروان سپرد تا آنان را براندازد. (مزدیسنا ص 3
مادیانگویش اصفهانی تکیه ای: mâdiyun طاری: mâdiyun طامه ای: mâdiyun طرقی: mâdiyun کشه ای: mâdiyun نطنزی: mâdiyun
مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در قهستان به عراق عجم از اقلیم چهارم . (معجم البلدان ). و ظاهراً همان مزدقان است . رجوع به مزدقان شود.
مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام قریه ای است به هرات ، گویند منسوب به مزدک بوده ومزدکان حال به مزدقان معرب شده است . (انجمن آرا).
مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام محله ای در کرمان : چیزی نگذشت که مادرش [ مادر شاه شرف الدین مظفر ] مرد و در کرمان در مدرسه ای که پدرش [ امیر مبارزالدین محمد ] در
مزدکیانلغتنامه دهخدامزدکیان . [ م َ دَ ] (اِخ ) ج ِ مزدکی . پیروان مزدک . رجوع به مزدک شود : قباد قول موبد را پذیرفت و مزدکیان را به نوشیروان سپرد تا آنان را براندازد. (مزدیسنا ص 3