مزدحملغتنامه دهخدامزدحم . [ م ُ دَ ح َ ] (ع ص ) ازدحام کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). || (اِ) موضع ازدحام و جای انبوهی کردن . جائی که بر آن انبوهی کنند. (از ناظم الاطباء). || ازد
مزدحملغتنامه دهخدامزدحم . [ م ُ دَ ح ِ ] (ع ص ) ازدحام کننده و انبوهی کننده . (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) : مزدحم می گردیم در وقت تنگ این نصیحت می کنم نز خشم و جنگ .مولوی (
ابکلغتنامه دهخداابک . [ اَ ب َک ک ] (ع ص ) سال قحط. || کسی که فراهم و مزدحم سازد خران و مواشی و مانند آن را. (منتهی الارب ). || مزدوری که سعی کند درامور اهل خود. || بریده دست .
قاصفلغتنامه دهخداقاصف . [ ص ِ ] (ع ص ) رعد قاصف ؛ تندر سخت غرنده . || ریح قاصف ؛ باد سخت شکننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، قواصف . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). قاصفی
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زَ ] (اِخ ) حسین بن علی بن محمدبن مُمَوَیْه مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به ابن قُم ّ در 530 هَ . ق . به زبید متولد گردید ودر 581 درگذشت . شاعری ادیب و کا
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ](ع اِ) سختی فراهم آمدنگاه چیزی . ج ، غَمَرات ، غِمار،غُمَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دشواری . (دهار). سرگردان
بکةلغتنامه دهخدابکة. [ ب َک ْ ک َ ] (ع مص ) دریدن و پاره پاره کردن و ریزه ریزه نمودن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مزاحمت کردن و رنجاندن کسی را. (منتهی الار