مزدفرهنگ مترادف و متضاد۱. اجر، اجرت، بهره، پاداش، پاداشن، ثواب ۲. حقالعمل، حقالقدم، دسترنج، کرایه ۳. کارمزد، کمیسیون ۴. جزا، عوض، مکافات ۵. نصیب
مزدلغتنامه دهخدامزد. [ م ُ ] (اِ) اجرت کار کردن باشد اعم از کار دنیا و آخرت . (برهان ). چیزی که به جای زحمت کار کردن به کسی دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجرت . (آنندراج )
مضدلغتنامه دهخدامضد. [ م َ ] (ع مص ) ضماد بستن بر سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ): مضد رأسه ؛ لغة فی ضمده . (اقرب الموارد). مقلوب ضمد، ضماد بستن بر سر خود. (ناظم الاطباء). و رجو
مضدلغتنامه دهخدامضد. [ م َ ض َ ] (ع اِ) کینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کینه و حقد. (ناظم الاطباء).