مزاوجتفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت ۲. ازدواج کردن، زناشویی کردن ≠ جدایی، طلاق
مزاوجت کردنفرهنگ مترادف و متضادازدواج کردن، زن گرفتن، وصلت کردن، مناکحت کردن، زناشویی کردن، همسر گزیدن
مزاوجةلغتنامه دهخدامزاوجة. [ م ُ وَ ج َ ] (ع مص ) همدیگر جفت و قرین شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همدیگر را جفت و قرین شدن . (ناظم الاطباء). با یکدیگرجفت و قرین شدن . (یادداشت
مزاولتلغتنامه دهخدامزاولت . [ م ُ وَ ل َ ] (از ع ، مص ) اشتغال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن و اراده ٔ کاری کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مزاولة. کوشش در چیزی و ر
تناکحلغتنامه دهخداتناکح . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) مزاوجت کردن و یکدیگر را نکاح کردن . (ناظم الاطباء). تزوج بعضی با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || فراهم آمدن بعضی درخت ب
متناکحلغتنامه دهخدامتناکح . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) مرتبط شده بواسطه ٔ مزاوجت و زناشویی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تناکح شود.
تزواجلغتنامه دهخداتزواج . [ ت َزْ ] (ع اِ) اتصال و الحاق و مزاوجت . (ناظم الاطباء). این کلمه در کتب لغت عربی دیده نشده است .