مزاءلغتنامه دهخدامزاء. [ م ُزْ زا ] (ع اِ) می خوشمزه . (منتهی الارب ). || نوعی است از خمر. (مهذب الاسماء). نوعی از شرابها. (منتهی الارب ).
مذاءلغتنامه دهخدامذاء. [ م َ ](ع اِمص ) نرمی و سستی کردن . (منتهی الارب ). لین . رخاوة. (متن اللغة). || دیاثت . (متن اللغة). دیوثی . رجوع به مِذاء شود.
مذاءلغتنامه دهخدامذاء. [ م َذْذا ] (ع ص ) مرد بسیارمذی . (از بحر الجواهر) (از منتهی الارب ). کثیرالمذی . (متن اللغة). رجوع به مذی شود.
مذاءلغتنامه دهخدامذاء. [م ِ ] (ع مص ) زنان و مردان بیگانه را در یکجا جمع کردن و بحال خود واگذاشتن تا با یکدیگر ملاعبه و عشق بازی کنند. مماذاة. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مذاعلغتنامه دهخدامذاع . [ م َذْ ذا ] (ع ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ). کذاب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || مرد بی وفا. آنکه حفظ غیب کسی نکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مزاعةلغتنامه دهخدامزاعة. [ م ُ ع َ ] (ع اِ) ریزه و شکسته ٔ چیزی . (منتهی الارب ). ریزه و افتاده از چیزی مانند ریزه های پنبه ٔ حلاجی شده . (ناظم الاطباء).
مزاعلةلغتنامه دهخدامزاعلة. [ م ُ ع َ ل َ ] (ع مص ) از جای برکندن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زعال . از جای برکندن . (ناظم الاطباء).
مزاعملغتنامه دهخدامزاعم . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) خصومت و منازعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال هذا أمر فیه مزاعم . || هر امر مشکوک که طرف وثوق و اعتماد نباشد. یقال
مزاعمتلغتنامه دهخدامزاعمت . [ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) مزاعمة. رجوع به مزاعمه شود. || شهادت : این هر دو لفظ [ شهادت و مزاعمت ] بر یکی معنی همی روند. (التفهیم ص 480). || طلب کردن کوکب
مزاعةلغتنامه دهخدامزاعة. [ م ُ ع َ ] (ع اِ) ریزه و شکسته ٔ چیزی . (منتهی الارب ). ریزه و افتاده از چیزی مانند ریزه های پنبه ٔ حلاجی شده . (ناظم الاطباء).
مزاعلةلغتنامه دهخدامزاعلة. [ م ُ ع َ ل َ ] (ع مص ) از جای برکندن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زعال . از جای برکندن . (ناظم الاطباء).
مزاعملغتنامه دهخدامزاعم . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) خصومت و منازعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال هذا أمر فیه مزاعم . || هر امر مشکوک که طرف وثوق و اعتماد نباشد. یقال
مزاعمتلغتنامه دهخدامزاعمت . [ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) مزاعمة. رجوع به مزاعمه شود. || شهادت : این هر دو لفظ [ شهادت و مزاعمت ] بر یکی معنی همی روند. (التفهیم ص 480). || طلب کردن کوکب