مزادلغتنامه دهخدامزاد. [ م َ ] (اِ)نوعی از بازی باشد. و آن چنان است که دو کس در برابر همدیگر خم شده بایستند و سر بر سر هم نهند و سر ریسمانی بردست گیرند و یک سر دیگر آن ریسمان را
مزادلغتنامه دهخدامزاد. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مزادة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مزادة شود. || توشه دان . (آنندراج ).
مزادلغتنامه دهخدامزاد. [ م َ ] (ع مص ) زیاده کردن چیزی باشد مثل آن که قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین . (از آنندراج ) (برهان ). افزون کر
مزادلغتنامه دهخدامزاد. [ م ُ ] (ع ص ) زیاده کرده شده . (غیاث ). افزون شده . (ناظم الاطباء).- مزاد کردن متاع ؛ بالاکردن نرخ متاع : متاع درد تو را آنچنان مزاد کنم که هیچکس نکند ج
مضادلغتنامه دهخدامضاد. [ م ُ ضادد / م ُ ] (از ع ، ص )حریف . خصم و دشمن . معارض و مخالف . (ناظم الاطباء).
مضادلغتنامه دهخدامضاد. [ م ُ ضادد ] (ع ص ) مخالف . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کل مضاد مخالف است ، ولی کل مخالف مضاد نیست . (از اقرب الموارد). حریف و خصم و
مذادلغتنامه دهخدامذاد. [ م َ ] (اِخ ) موضعی است که پیغمبر اسلام در آنجا خندق حفر کرد، و سیوطی گوید که : آن قلعه ای است در مدینه ، در المراصد آمده است که : مذاد وادی است بین سلعو
مزادکهلغتنامه دهخدامزادکه . [ م َ دِ ک َ ] (اِخ ) جمع مکسر مزدکی . مزدکیان : که سر همه ٔ دهریان حکماء اول بوده اند و رؤوس مزادکه چون ... (کتاب النقض ص 470). و مزادکه و دهریه و فل
مزادةلغتنامه دهخدامزادة. [ م َ دَ ] (ع اِ) توشه دان فراخ ، یا عام است . (از منتهی الارب ). توشه دان فراخ و یا هر توشه دانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، مَزاد، مَزائد . (م
مزادةلغتنامه دهخدامزادة. [ م َ دَ ] (ع اِ) توشه دان فراخ ، یا عام است . (از منتهی الارب ). توشه دان فراخ و یا هر توشه دانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، مَزاد، مَزائد . (م
مزادکهلغتنامه دهخدامزادکه . [ م َ دِ ک َ ] (اِخ ) جمع مکسر مزدکی . مزدکیان : که سر همه ٔ دهریان حکماء اول بوده اند و رؤوس مزادکه چون ... (کتاب النقض ص 470). و مزادکه و دهریه و فل