مزاحفلغتنامه دهخدامزاحف . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَزحَف ، جای غیژیدن مار و جای افتادن قطره های باران . مزاحف الحیّات ؛ جای های غیژیدن ماران . مزاحف السحاب ؛ جای های افتادن قطره های باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مزاحفلغتنامه دهخدامزاحف . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) شعری که در آن زِحاف واقع باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). دارای زحاف ، و زحاف در شعر افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس یکی به دیگری نزدیک شود. (منتهی الارب ). به اصطلاح عروض رکن غیرسالم یعنی رکنی که در آن تغییر واقع شده باشد. (غیاث ). رجوع به زحاف شو
مزاحففرهنگ فارسی معین(مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مقاتله شده . 2 - بحر یا رکنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد.
مجحفلغتنامه دهخدامجحف . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) نزدیک شونده به کسی . (از منتهی الارب ). نزدیک شونده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کسی و یا چیزی که می برد و یا می رساند. (ناظم الاطباء). برنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || مضرت رساننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). اجحاف کنند
مزهفلغتنامه دهخدامزهف . [ م ِ هََ ] (ع اِ) کبچه ٔ پِسْت شور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کبچه ای که پِسْت را بدان میشورانند. (ناظم الاطباء). ج ، مَزاهف . (اقرب الموارد).
مزهفلغتنامه دهخدامزهف . [ م ُ هََ ] (ع ص ) برده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خبر دروغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مزهفلغتنامه دهخدامزهف . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) دروغگو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مزحفلغتنامه دهخدامزحف . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جای غیژیدن مار. ج ، مزاحف . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || جای افتادن قطره ٔ باران . ج ، مزاحف . (ناظم الاطباء).
مزحفلغتنامه دهخدامزحف . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جای غیژیدن مار. ج ، مزاحف . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || جای افتادن قطره ٔ باران . ج ، مزاحف . (ناظم الاطباء).
فاعلتنلغتنامه دهخدافاعلتن . [ع ِ ل َ ت ُ ] (ع اِ) در علم عروض مزاحف (مخفف ) فاعلاتن است که یکی از ارکان بحور شعر است . (فرهنگ نظام ).
منزحفلغتنامه دهخدامنزحف . [ م ُ زَ ح ِ ] (ع ص ) دورشونده از سمت معقولیت . || دورشونده از وزن صحیح . (غیاث ) (آنندراج ). شعری که وزن آن تغییریافته و از قواعد عروضی خارج شده باشد : بیت فرومایه ٔ این منزحف قافیه ٔ هرزه ٔ آن شایگان . خاقانی .</
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زِ ] (ع مص ) در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است . (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود. || (اصطلاح شعر و عروض ) افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس یکی بدیگری نزدیک شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انداختن حرفیست از میان دو حرف و رفتن این دو حرفست ن
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . زحوف . زحفان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از لطائف ) (ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی . (آنندراج ). || غیژیدن کودک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نشسته واندک اندک رفتن کودک ، گویند: الصبی یزحف قبل ان یمشی ؛ کودک پیش از این که راه