مریدفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیرو، هواخواه ≠ مراد، مرشد ۲. علاقهمند، دوستدار، محب ۳. ارادتمند، ارادتکیش
مریدلغتنامه دهخدامرید. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از مصدر ارادة. رجوع به ارادة شود. || اراده کننده . (غیاث ). خواهنده . (آنندراج ). صاحب اراده . || نزد اهل تصوف به دو معنی آید
مرید اسودلغتنامه دهخدامرید اسود. [ م ُ اَس ْ وَ ] (اِخ ) شخصی بود که متوکل عباسی او را از فارس بخواند و به ترجمه و تصحیح کلیله و دمنه گماشت : و لهذا الکتاب [ کتاب کلیلة و دمنة ] جوام
مرید اسودلغتنامه دهخدامرید اسود. [ م ُ اَس ْ وَ ] (اِخ ) شخصی بود که متوکل عباسی او را از فارس بخواند و به ترجمه و تصحیح کلیله و دمنه گماشت : و لهذا الکتاب [ کتاب کلیلة و دمنة ] جوام
مریدانهلغتنامه دهخدامریدانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب و متعلق به مرید. مریدسان . چون مرید در پیروی و اطاعت و سرسپردگی و مشتاقی خدمت پیر. بطور ارادت . (ناظم الاطب