مرکوضلغتنامه دهخدامرکوض . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکض . رجوع به رکض شود. || فرس مرکوض ؛ اسب دوانیده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مرکوزلغتنامه دهخدامرکوز. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَکز. رجوع به رکز شود. || محکم نشانیده شده ، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است . (غیاث ) (آنندراج
مرفوضدیکشنری عربی به فارسینامطبوع , ناسازگار , ناگوار , مغاير , ناپسند , ناروا , غير جايز , ناپسنديده , تصديق نکردني
مرضوضلغتنامه دهخدامرضوض . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَض ّ. رجوع به رض شود. کوفته . (منتهی الارب ). ریزه کرده شده . (آنندراج ). || نیمکوب شده و شکسته شده . (ناظم الاطباء)
مرضوضةلغتنامه دهخدامرضوضة. [ م َ ض َ ] (ع ص ) تأنیث مرضوض . رجوع به مرضوض و رض شود. أرض مرضوضة؛ زمین کوفته شده و ساخته شده با سنگ ریزه . (ناظم الاطباء).