مروهلغتنامه دهخدامروه . [ م ُ رَوْ وَه ] (از ع ، ص )به معنی مروح است که سخت خوشبوی و معطر کننده باشد واین در اصل مروح بوده فارسیان بجهت استقامت قافیه حاء حطی را به هاء هوز بدل ک
مروهفرهنگ نامها(تلفظ: moravah) به معنی مُرَوَح است که بسیار خوشبو و معطر کننده است ، خوشبوی شده ، بوی عطر گرفته ؛ چنانچه این کلمه به فتح اول (مَروه) تلفظ شود محلی است که حاجیا
مروحلغتنامه دهخدامروح . [ م َ ] (ع ص ) چاه باد رسیده . (منتهی الارب ). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح . و رجوع به مریح شود. || یوم مروح ؛ روزی با بادی خوش . || غصن مرو
مروحلغتنامه دهخدامروح . [ م ِرْ وَ ] (ع اِ) مروحة. بادکش . (منتهی الارب ). بادزن . (بحر الجواهر). بادبزن . بادبیزن . هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک
مروحلغتنامه دهخدامروح . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویح . رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده . بوی عطر گرفته : مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیب
مروحلغتنامه دهخدامروح . [ م ُ رَوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویح . رجوع به ترویح شود. || فروشنده ٔ خوشبوی و عطرفروش . (ناظم الاطباء).
مَرْوَةَفرهنگ واژگان قرآننام كوهي بوده در نزديكي كعبه كه يكي از اعمال حج ، هفت مرتبه طي كردن مسافت بين محل اين كوه و كوه صفا است با نام سعي صفا و مروه (فاصله اين دو كوه حدود ۴۲۰ متر است
مروةلغتنامه دهخدامروة. [ م َرْ وَ ] (اِخ ) مروه . کوهی است به مکه . (منتهی الارب ). میان شرق و جنوب شرقی مکه و شمال صفا و صفا بر دامنه ٔ کوه ابوقبیس است . از جمله جبال مکه کوه م
مروةلغتنامه دهخدامروة. [ م َرْ وَ ] (ع اِ) یک قطعه از سنگ مرو. (از اقرب الموارد).سنگی است سپید درخشان که از آن آتش گیرند، یا سخت ترین سنگها. ج ، مرو. (منتهی الارب ). رجوع به مرو
ذی مروةلغتنامه دهخداذی مروة. [ ] (اِخ ) جائی از مدینة که وفد مصریان آنگاه که برای عزل عثمان بمدینة آمدند در آنجا منزل کردند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر).
مَرْوَةَفرهنگ واژگان قرآننام كوهي بوده در نزديكي كعبه كه يكي از اعمال حج ، هفت مرتبه طي كردن مسافت بين محل اين كوه و كوه صفا است با نام سعي صفا و مروه (فاصله اين دو كوه حدود ۴۲۰ متر است