مروسلغتنامه دهخدامروس . [ م َ ] (ع ص ) بکره که رسن او از مجری افتاده و میان بکره و قعو درآویخته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مروسلغتنامه دهخدامروس . [ م َ ] (معرب ، اِ) (معرب امارکوس ) مرزنگوش .- مروس اقطی ؛ مرزنگوش . توضیح آنکه جزء اول یعنی مروس معرب و مصحف امارکوس است و جزء دوم یعنی اقطی معرب اکته
مروثلغتنامه دهخدامروث . [ م َرْ وَ ] (ع اِ) روده ای از ستور که در آن دبر است . (منتهی الارب ). مخرج «روث » و سرگین اسب . (از اقرب الموارد). مراث . و رجوع به مراث شود.
مروس اقطیلغتنامه دهخدامروس اقطی . [ م َ س ِ اَ ] (اِ مرکب ) به معنی مرزنگوش است در لغت یونانی و آن دوائی است که عربان آذان الفار خوانند. (برهان ). رجوع به مرزنگوش شود.
مروسیدگیلغتنامه دهخدامروسیدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص ) صفت مروسیده . مروسیده بودن . رجوع به مروسیدن و مروسیده شود.
مروسالغتنامه دهخدامروسا. [ م َ ] (نف ) مروسنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مروسنده و مروسیدن شود.
مروس اقطیلغتنامه دهخدامروس اقطی . [ م َ س ِ اَ ] (اِ مرکب ) به معنی مرزنگوش است در لغت یونانی و آن دوائی است که عربان آذان الفار خوانند. (برهان ). رجوع به مرزنگوش شود.
مروسیدگیلغتنامه دهخدامروسیدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص ) صفت مروسیده . مروسیده بودن . رجوع به مروسیدن و مروسیده شود.
مروسالغتنامه دهخدامروسا. [ م َ ] (نف ) مروسنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مروسنده و مروسیدن شود.