مرولغتنامه دهخدامرو. [ م َ ] (اِ) امرود، در تداول مردم لرستان . (گااوبا) (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به امرود شود.
مرولغتنامه دهخدامرو. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. در 19هزارگزی عرب اشترینان کنار راه کناره پائین به دره صیدی در منطقه ٔ کوهستانی و معت
مرولغتنامه دهخدامرو. [ م َرْوْ ] (اِخ ) صاحب حدود العالم می نویسد (ص 94): شهری بزرگ است [ به خراسان ] و اندر قدیم نشست میر خراسان آنجا بودی و اکنون [ به ] بخارا نشیند، جائی بان
مرولغتنامه دهخدامرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و رقیق و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است سخت مشهور به صوان ، که از آن «ظر» می سازند و ظر آلتی است سنگ
مرو رشکلغتنامه دهخدامرو رشک . [ م َرْوْ رِ ] (اِ مرکب ) تخم مرو که به عربی بزرالمرو است . (از برهان ) (از آنندراج ).
مرو شاهجانلغتنامه دهخدامرو شاهجان . [ م َرْ وِ ] (اِخ ) یکی از دو شهر خراسان مشهور به مرو. این مرو از مروالرود بزرگتر است و آن مشهورترین شهرهای خراسان وقصبه ٔ آن می باشد. و نسبت بدان
مرو شاهجهانلغتنامه دهخدامرو شاهجهان . [ م َرْ وِ ج َ ](اِخ ) مرو شاهجان . رجوع به مرو و مرو شاهجان شود.
مرو شاهیجانلغتنامه دهخدامرو شاهیجان . [ م َرْ وِ ] (اِخ ) مرو شاهجان . (روضات ص 47). رجوع به مرو و مرو شاهجان شود.
مرو رشکلغتنامه دهخدامرو رشک . [ م َرْوْ رِ ] (اِ مرکب ) تخم مرو که به عربی بزرالمرو است . (از برهان ) (از آنندراج ).
مرو شاهجانلغتنامه دهخدامرو شاهجان . [ م َرْ وِ ] (اِخ ) یکی از دو شهر خراسان مشهور به مرو. این مرو از مروالرود بزرگتر است و آن مشهورترین شهرهای خراسان وقصبه ٔ آن می باشد. و نسبت بدان
مرو شاهجهانلغتنامه دهخدامرو شاهجهان . [ م َرْ وِ ج َ ](اِخ ) مرو شاهجان . رجوع به مرو و مرو شاهجان شود.