مرمرشکلغتنامه دهخدامرمرشک . [ م َ م َ رِ ] (اِ) گیاهی است که گل آن ریز و سپید و سیاه است و کشنده ٔ مگس و دیگر هوام است (در بوشهر). (یادداشت مرحوم دهخدا).
اشموسالغتنامه دهخدااشموسا. [ اَ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی نوعی از مرو باشد که آن را بشیرازی مرورشک خوانند. وبوی آن کمتر از مرو خوش باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعی
مرمرلغتنامه دهخدامرمر. [ م َ م َ / م ِ م ِ ] (اِ) صدای گربه ٔ مست . (یادداشت مرحوم دهخدا).- به مرمر آمدن ؛ به مرمر افتادن . مرمر زدن . مرمر کردن . آواز کردن گربه به مستی .- مرم
جامع آق سنقرلغتنامه دهخداجامع آق سنقر. [ م ِ ع ِ س ُ ق ُ ] (اِخ ) مسجد جامع معروفی است به مصر. این جامع راامیر آق سنقر (ابراهیم آغا) ناصری برپا کرد. وی از ممالیک ناصر محمدبن قلاوون و مت
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (ع اِ) شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. (از اختیارات بدیعی ). سپرغم . (شرفنامه ٔ منی