مرقعپوشلغتنامه دهخدامرقعپوش . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع پوشنده . پوشنده ٔ مرقع. آن که مرقع به تن کند : گرسگی خود بود مرقعپوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ نظامی .گر وصل منت بای
مرقعلغتنامه دهخدامرقع. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترقیع. رجوع به ترقیع شود. || اکثر استعمال آن به معنی ژنده است که آن را بر سر ودوش کشند بطور چادر یا ردائی ، و ا
مرقعفرهنگ انتشارات معین(مُ رَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) جامة وصله دار، جامه ای که از تکه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه ، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد.
مرقعفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (تصوف) خرقهای که پینههای چهارگوش داشته باشد.۲. [قدیمی] کاغذ یا چیز دیگر که بر آن خط رقاع یا خطوط دیگر نوشته شده باشد.۳. [قدیمی] جامۀ وصلهدار و دوختهشده ا
مرقعدارلغتنامه دهخدامرقعدار. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع دارنده . دارنده ٔ مرقع. کسی که مرقع به تن کند. مرقع پوشنده . مرقعپوش : روزی مرقعداری از راه رسید. (اسرارالتوحید ص 199
سگدلیلغتنامه دهخداسگدلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) سخت دلی . بددلی : با همه سگدلی شکار منندگوسفندان کشت زار منند. نظامی . || سگی . درندگی : گر سگی خود بود مرقع پوش سگدلی را کجا کن
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن جعفر یا علی بن احمد خرقانی . یکی از بزرگترین اکابر مشایخ طریقت است .مولد او به سال 348 هَ . ق . در خرقان بسطام و پ
مرقعلغتنامه دهخدامرقع. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترقیع. رجوع به ترقیع شود. || اکثر استعمال آن به معنی ژنده است که آن را بر سر ودوش کشند بطور چادر یا ردائی ، و ا
درپوشیدنلغتنامه دهخدادرپوشیدن . [دَ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن . در بر کردن . بتن کردن . اکتساء. (المصادر زوزنی ). لُبس : دروقت بیامدم و جامه درپوشیدم و خری زین کرده بودند برنشستم و برا