مرفاقلغتنامه دهخدامرفاق . [ م ِ ] (ع ص ) جمل مرفاق ؛ شتر که آرنج وی به پهلوی آن درخورد. || ناقة مرفاق ، شتر ماده که پستانش ازبستن پستان بند درد کرده باشد و چون بدوشند آن را ازپست
مرافقدیکشنری عربی به فارسیسرپرست , همراه , ملا زم , مواظب , وابسته , همراه همدم , هم نشين , پهلو نشين , معاشرت کردن , همراهي کردن , گاردمحافظ , ملتزمين , اسکورت , نگهبان , بدرقه , همراهي
مراقبدیکشنری عربی به فارسینگهدار , نگهبان , حافظ , اگاهي دهنده , انگيزنده , گوشيار , به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن , مبصر , مشاهده کننده , مراقب , پيرو رسوم خاص , سرپرست , ولي , رءيس
مراقبةدیکشنری عربی به فارسیجلوگيري کردن از , ممانعت کردن , سرزنش کردن , رسيدگي کردن , مقابله کردن , تطبيق کردن , نشان گذاردن , چک بانک , مراقب , ديده بان , ديدگاه , چشم انداز , دورنما , د
مراقبدیکشنری عربی به فارسینگهدار , نگهبان , حافظ , اگاهي دهنده , انگيزنده , گوشيار , به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن , مبصر , مشاهده کننده , مراقب , پيرو رسوم خاص , سرپرست , ولي , رءيس
مراقبةدیکشنری عربی به فارسیجلوگيري کردن از , ممانعت کردن , سرزنش کردن , رسيدگي کردن , مقابله کردن , تطبيق کردن , نشان گذاردن , چک بانک , مراقب , ديده بان , ديدگاه , چشم انداز , دورنما , د