مرغیلغتنامه دهخدامرغی . [ م ُ رَغ ْ غی ] (ع ص ) کلام ٌ مرغی ، کلام مُرَغ ة؛ سخن که معنی خود ظاهر نسازد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرغیلغتنامه دهخدامرغی . [ م َ رَ ] (اِخ ) فرقه ای با عقاید خاص ساکن برخی نواحی مجاور الموت چون ده دیکین وگرمارود و غیره . برخی آنان را مزدکی شمرند. مرقی .
مرغیلغتنامه دهخدامرغی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغ . رجوع به مرغ شود.- چینی و کاسه و ظروف مرغی ؛ نوعی چینی و ظروف بسیار لطیف قدیم که صورت گلها و مرغها از نقوش آن است و گرانبهاست . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| مرغ فروش . کسی که حرفه اش فروش مرغ باشد.
زبان مرغیلغتنامه دهخدازبان مرغی . [ زَ ن ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی زبان ساختگی است که در ایران وجود دارد و پس از زبان زرگری معروفترین زبانهای ساختگی است . در این زبان «ر» و «غ » در میان حروف کلمات اضافه میگردد. رجوع به زقزقه شود.
قلعه مرغیلغتنامه دهخداقلعه مرغی . [ ق َ ع َ م ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران ، واقع در 9هزارگزی شمال باختری ری و جنوب باختری و متصل به شهر تهران . این ده در جلگه قرارگرفته و هوایی معتدل دارد. سکنه ٔ آن 20تن
تخم مرغیلغتنامه دهخداتخم مرغی . [ ت ُ م ِ م ُ ] (ص نسبی ) بیضی . بشکل تخم مرغ . چون تخم مرغ از حیث شکل : کلاه تخم مرغی . || در تداول به فروشنده ٔ تخم مرغ هم اطلاق میشود.
دانهمرغیdockageواژههای مصوب فرهنگستانمواد خارجی همراه با گندم مانند بذر علفهای هرز و سایر غلات و سنگریزه که بهآسانی جدا میشوند
مرغیانلغتنامه دهخدامرغیان . [ م َ رَ ] (اِخ ) مَرَغی ها. مرقیان . فرقه ای مقیم نواحی مجاور الموت گویند مزدکی اصل اند.
مرغیونیلغتنامه دهخدامرغیونی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغیون که از قرای بخارا است . (از الانساب سمعانی ).
مرغینانلغتنامه دهخدامرغینان . [ م َ ] (اِخ ) شهری است به ماوراءالنهر و مشهورترین بلاد از نواحی فرغانه است . (از منتهی الارب ) (از انجمن آرا) (از معجم البلدان ).
مرغینانیلغتنامه دهخدامرغینانی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغینان که از شهرهای ماوراءالنهر است . رجوع به مرغینان شود.
مرغینهلغتنامه دهخدامرغینه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغ .- مرغینه ماست ؛ مرغانه ماست . رجوع به مرغانه ماست شود.
شرشورلغتنامه دهخداشرشور. [ ش ُ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ). مرغی است که آن را بِرقِش می خوانند. ج ، شراشیر. (از اقرب الموارد). مرغی است چون گنجشک . (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است چند بنجشگی . (مهذب الاسماء). ستوربانک . (مقدمة الادب ). برقش و آن مرغی است سبزرنگ مانند عصفور. (یادداشت مؤ
مرغیانلغتنامه دهخدامرغیان . [ م َ رَ ] (اِخ ) مَرَغی ها. مرقیان . فرقه ای مقیم نواحی مجاور الموت گویند مزدکی اصل اند.
مرغیونیلغتنامه دهخدامرغیونی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغیون که از قرای بخارا است . (از الانساب سمعانی ).
مرغینانلغتنامه دهخدامرغینان . [ م َ ] (اِخ ) شهری است به ماوراءالنهر و مشهورترین بلاد از نواحی فرغانه است . (از منتهی الارب ) (از انجمن آرا) (از معجم البلدان ).
مرغینانیلغتنامه دهخدامرغینانی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغینان که از شهرهای ماوراءالنهر است . رجوع به مرغینان شود.
مرغینهلغتنامه دهخدامرغینه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغ .- مرغینه ماست ؛ مرغانه ماست . رجوع به مرغانه ماست شود.
دمرغیلغتنامه دهخدادمرغی . [ دُم ْ م َ غا ] (ع ص )سخت سپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زبان مرغیلغتنامه دهخدازبان مرغی . [ زَ ن ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی زبان ساختگی است که در ایران وجود دارد و پس از زبان زرگری معروفترین زبانهای ساختگی است . در این زبان «ر» و «غ » در میان حروف کلمات اضافه میگردد. رجوع به زقزقه شود.
مایمرغیلغتنامه دهخدامایمرغی . [ ی َ م ُ ] (اِخ ) احمدبن علی ، مکنی به ابونصر که از ابوعمرو محمدبن محمدبن جابر و ابوسعید خلیل بن احمد و دیگران استماع کرد و مرد صادق و ثقه بود و به سال 403 در سن 61 سالگی درگذشت . (از معجم البلدان
مایمرغیلغتنامه دهخدامایمرغی . [ ی َ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مایمرغ . و رجوع به مایمرغ و ماده ٔ بعد شود.
مایمرغیلغتنامه دهخدامایمرغی . [ی َ م ُ ] (اِخ ) فضل بن نصر مکنی به ابوالعباس که از عباس بن عبداﷲ سمرقندی روایت دارد و بکربن محمدبن احمدالفقیه از او روایت کرده است . (از معجم البلدان ).