مرغشلغتنامه دهخدامرغش . [ م ُ غ ِ / م ُ رَغ ْ غ ِ ] (ع ص ) مرغس . به ناز و نعمت پرورنده خود را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرغشلغتنامه دهخدامرغش . [ م َ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 12هزارگزی جنوب شرقی مشهد و 13 هزارگزی جنوب کشف رود. آب آن از رودخانه و راه
مرقشلغتنامه دهخدامرقش . [ م ُ رَق ْ ق َ ](ع ص ) نعت مفعولی از ترقیش . رجوع به ترقیش شود. || خال خال . خالدار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرقشلغتنامه دهخدامرقش . [ م ُ رَق ْ ق ِ ] (اِخ ) لقب دو تن از شاعران جاهلیت عرب ، یکی مرقش الاصغر، ربیعةبن حرملة، و دیگری مرقش الاکبر، عوف بن سعد.
مِرْغِشْگویش گنابادی در گویش گنابادی به خانه مرغ ها گفته میشود ، خانه ای که برای نگهداری و مراقبت از مرغ ها ساخته میشود ، نام یکی از روستاهای گناباد
مرغشیلغتنامه دهخدامرغشی . [ م َ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغش که از بلاد شام است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به مرغش شود.
مرغشیلغتنامه دهخدامرغشی . [ م َ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغش که از بلاد شام است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به مرغش شود.
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) برغشی (درتاریخ بیهقی چ ادیب یکجا مرغشی در مواضع دیگر بزغشی ). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 372، 681 و 688 شود.
مهدملغتنامه دهخدامهدم . [ م َ دُ] (اِ) پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) : گ