مرعیفرهنگ مترادف و متضاد۱. رعایت، مراعات ۲. رعایتشده، مراعاتشده ۳. ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت ۴. رعایت کردن، لحاظ کردن
مرعیلغتنامه دهخدامرعی . [ م َ عا / م َ عَن ْ ] (ع مص ) چریدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) (غیاث ). || چرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مت
مرعیلغتنامه دهخدامرعی . [ م َ عی ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَعْی و رِعایة. رجوع به رعی و رعایة شود. رعایه کرده شده . ملحوظ. آنچه رعایت کرده شود. (از اقرب الموارد). نگاهبانی شده و
مرئیفرهنگ مترادف و متضاد۱. قابل مشاهده، قابلرویت، رویتپذیر، دیدنی ۲. پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، ظاهر، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا ≠ مخفی، غیرمرئی، نامرئی
مرئیلغتنامه دهخدامرئی . [ م َ آ ] (ع اِ) منظر. (یادداشت مؤلف ). جائی که در آن چیزی دیده شود. (فرهنگ فارسی معین ). مَرأی ̍. منظر. (از اقرب الموارد).- در مرئی و منظر ؛ در دیدگاه
مرعیةلغتنامه دهخدامرعیة. [ م َ عی ی َ ] (ع ص ) مرعیه . تأنیث مَرعی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رعی و رعایة. رجوع به مرعی و رعی و رعایة شود. || قابل توجه و قابل پاس داشتن . (ناظم
هشت مرعیلغتنامه دهخداهشت مرعی . [ هََ م َ عا ] (اِخ ) به معنی هشت مأوی است که کنایه از هشت بهشت باشد. (برهان ) : از خنجر زهرآب گون هفت اژدها را ریخت خون همت ز نُه پرده برون ، دل هش
مرعیةلغتنامه دهخدامرعیة. [ م َ عی ی َ ] (ع ص ) مرعیه . تأنیث مَرعی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رعی و رعایة. رجوع به مرعی و رعی و رعایة شود. || قابل توجه و قابل پاس داشتن . (ناظم
هشت مرعیلغتنامه دهخداهشت مرعی . [ هََ م َ عا ] (اِخ ) به معنی هشت مأوی است که کنایه از هشت بهشت باشد. (برهان ) : از خنجر زهرآب گون هفت اژدها را ریخت خون همت ز نُه پرده برون ، دل هش