مرعوبلغتنامه دهخدامرعوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رعب . رجوع به رعب شود. ترسانیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسانیده شده . (غیاث ). ترسیده . هراسیده . ترسانده شده
ترسان گشتنلغتنامه دهخداترسان گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خائف شدن . ترسیدن . مرعوب گشتن . ترسان شدن : ز هر دو غریوی برآمد که کوه بدرّید و گشتند ترسان گروه .فردوسی .
مرعوبلغتنامه دهخدامرعوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رعب . رجوع به رعب شود. ترسانیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسانیده شده . (غیاث ). ترسیده . هراسیده . ترسانده شده
روباه شدنلغتنامه دهخداروباه شدن . [ ش ُ دَ] (مص مرکب ) کنایه از ضعیف و ناتوان گشتن . قدرت و شجاعت را از دست دادن . خائف و مرعوب شدن : شیر در بادیه ٔ عشق تو روباه شودآه از این راه که
مغلوبلغتنامه دهخدامغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب