مرعسلغتنامه دهخدامرعس . [م ِ ع َ ] (ع ص ) ناکس و فرومایه که از مزبله ها دانه وطعام برمیچیند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مراسلغتنامه دهخدامراس . [ م ِ ] (ع اِ)سختی . شدت . (منتهی الارب ). || (مص ) بسیار کوشیدن . (فرهنگ خطی ). سخت کوشی : سلطان چون حدت باس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته فرودآم
مرعثلغتنامه دهخدامرعث . [ م ُ رَع ْ ع َ ] (ع ص ) دیک مرعث ؛ خروس دارای رعثة و ریش . || صبی مرعث ؛ کودک قرط وگوشواره دار. (از اقرب الموارد) (از ناظم االاطباء).
مرعثلغتنامه دهخدامرعث . [م ُ رَع ْ ع َ ] (اِخ ) نام شاعری . (منتهی الارب ). لقب بشاربن برد فارسی شعوبی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مراسلغتنامه دهخدامراس . [ م َرْ را ] (ع ص ) فحل مراس ؛ گشن شدید و سخت . (منتهی الارب ). ذو شدة. (اقرب الموارد). || شدید. (از اقرب الموارد).
مرآسلغتنامه دهخدامرآس . [ م ِرْ ] (ع ص ) (از «رأس ») اسبی که سرهای اسبان بگزد در با هم رفتن ، یا آن که بسر زند اسبان دیگر را در وقت تقدم و پیشی خود. (منتهی الارب ). اسبی که کله