مرعاةلغتنامه دهخدامرعاة. [ م َ ] (ع اِ) چراگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرعی . علفخوار. محل چرانیدن . ج ، مَراعی ، مراع . (از لاروس عربی ). و رجوع به مرعی شود.
مراءةلغتنامه دهخدامراءة. [ م َ ءَ ] (ع اِ) زن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). تأنیث مرء است و جمع آن بر غیر لفظ اصلی می شود: نساء. (از متن اللغة). || (اِخ ) گاه در تاریخ از مراء
مرائةلغتنامه دهخدامرائة. [ م َ ءَ ] (ع مص ) گوارنده شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). گوارا شدن طعام . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). مرء. (متن اللغة). || خوش هوا گردیدن زمین
مراعةلغتنامه دهخدامراعة. [ م َ ع َ ] (ع مص ) گیاه ناک شدن . فراخ علف گردیدن وادی .(از منتهی الارب ). سرسبز و فراوان گیاه گردیدن زمین . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). فهو مَرِع
مَرْعَاهَافرهنگ واژگان قرآنگياهش - چراگاهش (کلمه مرعي در معناي رعي به کسره راء و سکون عين - يعني گياه نيز اطلاق ميشود ، همانطور که به معناي مصدر ميمي و اسم زمان و مکان ميآيد ، و مراد از
مرعالغتنامه دهخدامرعا. [ م َ ] (ع اِ) مرعاة. مرعی . چراگاه . رجوع به مرعی شود : از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون همت زنه پرده برون دل هشت مرعا داشته . خاقانی .میش مشغول اس
چراگاهلغتنامه دهخداچراگاه . [ چ َ ] (اِمرکب ) مرتع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جای چریدن ستور. (ناظم الاطباء). دیولاخ . (حبیش تفلیسی ). علفزار. (ناظم الاطباء). چراستان . (محمو
لبنلغتنامه دهخدالبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی