مرطبلغتنامه دهخدامرطب . [ م ُ رَطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترطیب . رجوع به ترطیب شود. || ترکننده . (آنندراج ). کسی یا چیزی که تر می کند. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح قدیم
مرطبلغتنامه دهخدامرطب . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است مصدر ارطاب را. رجوع به ارطاب شود. || تر و نمدار.(ناظم الاطباء). || آبدار. || خرمای تازه . || خرمابن که دارای خرمای تازه ب
مرتبدیکشنری عربی به فارسیتر وتميز , مرتب , بطور تر وتميز , بطورمنظم , پاکيزه , منظم کردن , اراستن , مرتب کردن
مرتبفرهنگ مترادف و متضاد۱. آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین ۲. بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم ۳. مدون ≠ بیانضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب
مرطبةلغتنامه دهخدامرطبة. [ م َ طَ ب َ ] (ع ص ) چاه آب شیرین میان چاههای آب شور. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین گیاه سبزناک . (منتهی الارب ).
مرطبةلغتنامه دهخدامرطبة. [ م ُ رَطْ طِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مرطِّب که نعت فاعلی است از ترطیب . رجوع به مرطب و ترطیب شود.
مرطباتلغتنامه دهخدامرطبات . [ م ُ رَطْطِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُرَطِّب در طب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ج ِ مرطبة. رجوع به مرطبة شود.
مرطبانلغتنامه دهخدامرطبان . [ م َ طَ ] (معرب ، اِ) معرب مَرتَبان . حالا قسمی ظرف شیشه ای را گویند و درقدیم گویا به ظرفی سفالین می گفته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ظرف زجاجی . (ناظ
مرطبنةلغتنامه دهخدامرطبنة. [ م َ طَ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) مرطبان و ظرف زجاجی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرطبان و مرتبان شود.
مرطبةلغتنامه دهخدامرطبة. [ م ُ رَطْ طِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مرطِّب که نعت فاعلی است از ترطیب . رجوع به مرطب و ترطیب شود.
مرطباتلغتنامه دهخدامرطبات . [ م ُ رَطْطِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُرَطِّب در طب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ج ِ مرطبة. رجوع به مرطبة شود.