مرضةلغتنامه دهخدامرضة. [ م ِ رَض ْ ض َ ] (ع اِ) خرمای کوفته از خسته ٔ پاک کرده در شیر تر نهاده ، یا عام است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُرِضَّة. || وسیله ای که بدان نیمکوب کنند و خرد نمایند. (از اقرب الموارد). آنچه بدان خرمن نرم کنند. ج ، مراض ّ. (مهذب الاسماء).
مرضةلغتنامه دهخدامرضة. [ م ُ رِض ْ ض َ ] (ع ص ) یک خوردنی یا نوشیدنی که خوردن یانوشیدن آن عرق آرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شیر بریده ٔ زرد آب جدا شده از وی . (منتهی الارب ). لبن خاثر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || دوغ شیر بردوشیده . (مهذب الاسماء). || خرمای کوفته ٔ از خسته ٔ پاک کرده
مردهلغتنامه دهخدامرده . [ م َ رَ دَ ] (ع ص ، اِ) مردة. ج ِ مارد. متمردان و سرکشان : میان او و طواغیت آن ملاعین و مرده ٔ آن شیاطین کارزارهائی رفت که ذکر آن بر صفحات ایام تا قیامت باقی خواهد بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 16). رجوع به مارد
مردعلغتنامه دهخدامردع . [ م ِ دَ] (ع ص ) تیر پیکان فتاده . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). ردیع. (اقرب الموارد). || تیر تنگ سوفار. (منتهی الارب ). تیری که در قسمت فوقانیش در سوفارش تنگی باشد و آن را بکوبند تا گشادتر گردد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آن که بی نیل مقصودبازگردد از جائی .
مردعلغتنامه دهخدامردع . [ م ُ رَدْدَ ] (ع ص ) قمیص مردع ؛ آن که در وی اثر بوی خوش باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مریضةلغتنامه دهخدامریضة. [ م َ ض َ ] (ع ص ) مؤنث مریض . بیمار. رجوع به مریض شود. || سست حال ؛ریح مریضة؛ یعنی ضعیف حال . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شمس مریضة؛ آفتاب که نیک گشاده و صافی نباشد از ابر و جز آن . (منتهی الارب ). آفتاب کم نور. (از اقرب الموارد). || أرض مریضة؛ زمین سست
انقاهلغتنامه دهخداانقاه . [ اِ ] (ع مص ) برخیزانیدن از بیماری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از بیماری به کردن . (مصادر زوزنی ). از بیماری ، کسی را عافیت دادن : انقهه اﷲ من مرضه . (از اقرب الموارد). || گوش فراداشتن . (یادداشت مؤلف ): انقه لی سمعک (بصیغه ٔ امر)؛ گوش دار و بشنو سخن
تقدرلغتنامه دهخداتقدر. [ ت َ ق َدْ دُ ] (ع مص ) ساخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آماده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به اندازه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به اندازه شدن جامه بر کسی . (از اقرب الموارد). و در حدیث : کان یتقدر فی مرضه این
صحلغتنامه دهخداصح . [ ص َ / ص َح ْ ح َ ] (ع اِ) علامتی است نمودن صحت را، شاید مخفف صَح ّ و یا صحیح : در میان صالحان یک اصلحی است بر سر توقیعش از سلطان صحی است . مولوی .صح بفتح صاد و حاء مشدد که ب
بللغتنامه دهخدابل . [ ب َل ل ] (ع مص ) تر کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بِلّة.و رجوع به بلة شود. || پیوستن رحم . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). صله ٔ رحم کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و از آن جمله است حد
تعریبلغتنامه دهخداتعریب . [ ت َ ] (ع مص ) پاک کردن زبان از غلطگویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاک کردن سخن از خطا. (آنندراج ). مهذب ساختن سخن از لحن . (از اقرب الموارد). || سخن پیدا گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بریدن شاخ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا
ممرضةدیکشنری عربی به فارسیپرستار , دايه , مهد , پرورشگاه , پروراندن , پرستاري کردن , شير خوردن , باصرفه جويي يا دقت بکار بردن