مرضةلغتنامه دهخدامرضة. [ م ِ رَض ْ ض َ ] (ع اِ) خرمای کوفته از خسته ٔ پاک کرده در شیر تر نهاده ، یا عام است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُرِضَّة. || وسیله ای که بدان نیم
مرضةلغتنامه دهخدامرضة. [ م ُ رِض ْ ض َ ] (ع ص ) یک خوردنی یا نوشیدنی که خوردن یانوشیدن آن عرق آرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شیر بریده ٔ زرد آب جدا شده از وی . (منتهی
مرذةلغتنامه دهخدامرذة. [ م ُ رَذْ ذَ ] (ع ص ) ارض مرذة؛ زمینی که بر آن باران نرمه باریده . (از متن اللغة). رجوع به مُرذّ و ارذاذ شود.
مرزةلغتنامه دهخدامرزة. [ م ِ زَ ] (ع اِ) قطعه . (اقرب الموارد). پاره ای . (از منتهی الارب ). قطعه ای از چیزی . (از متن اللغة).
مرده خوارفرهنگ انتشارات معین( ~. خا) (ص فا.) 1 - لاشخور. 2 - کسی که برای خوردن غذا در مراسم ختم و عزاداری شرکت می کند.
مرده ریفرهنگ انتشارات معین( ~. رِ) (اِ مر.) = مردری : 1 - مرده ریگ ، میراث . 2 - مجازاً پست ، ناچیز، فرومایه .
ورطوریلغتنامه دهخداورطوری . [ وَ ] (اِ) گیاهی است که در کوهستانها و ریگستانها روید و جمیع مرضهای سوداوی را نافع است و بعضی گویند نوعی از گندنای کوهی است . (ناظم الاطباء) (برهان ).
حب اصطمحیقونلغتنامه دهخداحب اصطمحیقون . [ ح َب ْ ب ِ اِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اکثری از مرضهای بلغمی و سوداوی را نفع دهد و اخلاط مختلفه را از دماغ و بدن به اسهال دفع کند، صفت آن
قراءةلغتنامه دهخداقراءة. [ ق ِ ءَ ] (ع اِ) مرگامرگی . گویند: ذهبت قراءة البلاد، و مردم حجاز گویند: قِرة البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضه
تقدرلغتنامه دهخداتقدر. [ ت َ ق َدْ دُ ] (ع مص ) ساخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آماده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به اندازه ش
بللغتنامه دهخدابل . [ ب َل ل ] (ع مص ) تر کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بِلّة.و رجوع به بلة شود. || پیوستن رحم . (ال