مرصعلغتنامه دهخدامرصع. [ م ُ رَص ْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترصیع. منظم کننده و ترتیب دهنده . (ناظم الاطباء). ترصیعکننده . جواهر درنشاننده . آن که در تاج و جز آن دُرّ و جواهرات
مرصعلغتنامه دهخدامرصع. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارصاع . رجوع به ارصاع شود. || خرمابن بچه دار. ج ، مراصع. (منتهی الارب ). نخل که آن را «رصع» باشد.ج ، مراصیع. (از اقرب
مرصعلغتنامه دهخدامرصع.[ م ُ رَص ْ ص َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترصیع. درنشانده . دانه نشان . رجوع به ترصیع شود : و منبرهای بدیعالعمل مرصع بالعاج والابنوس . (ابن بطوطه ). || مر
مرسعلغتنامه دهخدامرسع. [ م ُ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از مصدر ترسیع در تمام معانی کلمه . رجوع به ترسیع در ردیف خود شود. || رجل مرسع؛ مرد دردمند نیام چشم . (منتهی الارب )
مرسالغتنامه دهخدامرسا. [ م ُ ] (ع مص ) استوار گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). واقع شدن و ثابت گردیدن . (از اقرب الموارد). وقوع : یسئلونک عن الساعة أیان مُرس̍یها، قل انما علمها عند
مرساواژهنامه آزادنامی دخترانه و عربی است و معنی آن ثابت ، استوار ، پابرجا می باشد. به روایتی نام مادر حضرت مریم به زبان عبری. نام مادر حضرت مریم. ضمنا م/رسا هم خوانده میشود
مرصعةلغتنامه دهخدامرصعة. [ م ُ رَص ْ ص َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مرصع که نعت مفعولی است از مصدر ترصیع. رجوع به مرصع و ترصیع شود.
مرصعینهلغتنامه دهخدامرصعینه . [ م ُرَص ْ ص َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) جواهر نشانیده شده و ترصیع شده . (ناظم الاطباء). مرصع. و رجوع به مرصع شود.
مرصعکارلغتنامه دهخدامرصعکار. [ م ُ رَص ْ ص َ ] (ص مرکب ) کسی که جواهر و سنگهای قیمتی بروی چیزی نصب می کند. (ناظم الاطباء). || حکاک . (ناظم الاطباء).