مرسملغتنامه دهخدامرسم . [ م ِ س َ ] (ع اِ) به معنی رَسیم است که نوعی از رفتار شتر باشد و آن سریعتراز «ذمیل » است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرسملغتنامه دهخدامرسم . [ م ُ رَس ْ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از ترسیم . رجوع به ترسیم در ردیف خود شود. || ثوب مرسم ؛ جامه ٔ خطدار به خطوط ضعیف . (منتهی الارب ). جامه ٔ بخطها.
مرسملغتنامه دهخدامرسم . [ م ُ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از ترسیم . رجوع به ترسیم در ردیف خود شود.
مرثملغتنامه دهخدامرثم . [ م َ ث ِ / م ِ ث َ ] (ع اِ) بینی . (منتهی الارب ). انف . (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مرسمندهلغتنامه دهخدامرسمنده . [ ] (اِخ ) جائی است به نزدیک شهرک دزک به ماوراءالنهر و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آنروز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنن
مرسمةلغتنامه دهخدامرسمة. [ م ُ رَس ْ س َ م َ ] (ع ص ) مؤنث مرسَّم ، نعت مفعولی از مصدر ترسیم . رجوع به مرسَّم و ترسیم شود.
مرسمةلغتنامه دهخدامرسمة. [ م ُ رَس ْ س ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث مرسم ، نعت فاعلی از مصدر ترسیم . رجوع به مرسِّم و ترسیم شود.
مرسمةلغتنامه دهخدامرسمة. [ م ُ رَس ْ س َ م َ ] (ع ص ) مؤنث مرسَّم ، نعت مفعولی از مصدر ترسیم . رجوع به مرسَّم و ترسیم شود.
مرسمةلغتنامه دهخدامرسمة. [ م ُ رَس ْ س ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث مرسم ، نعت فاعلی از مصدر ترسیم . رجوع به مرسِّم و ترسیم شود.
مرسمندهلغتنامه دهخدامرسمنده . [ ] (اِخ ) جائی است به نزدیک شهرک دزک به ماوراءالنهر و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آنروز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنن
دزکلغتنامه دهخدادزک . [ دِ زِ ] (اِخ ) شهرکی است [ به ماوراءالنهر ] . اندر وی آب روان است و به نزدیکی او جایی است مرسمنده خوانند، و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آن
رندهلغتنامه دهخدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را ب