مرسانازواژهنامه آزادمرساناز:دخترزیباو بی نظیرآسمانی باعث فخر و مباهات که وجودش رفاه نعمت وآسایش همیشگی را هدیه می آورد. مرساناز نامی است دخترانه،که دردل خود چندین نام زیباوپرمعنی
مُرْسَاهَافرهنگ واژگان قرآنلنگر انداختنش ( مصدر ميمي - از باب افعال - و به معناي ارساء است ، و ارساء به معناي متوقف کردن و ثابت نگه داشتن کشتي است ، و اين کلمه در جاي ديگر قرآن آمده ، آنج
مرسیناء اغریالغتنامه دهخدامرسیناءاغریا. [ ] (معرب ، اِ مرکب ) به یونانی آس بری است . (از مخزن الادویه ).قِف و انظر. خیزران بلدی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مراناةلغتنامه دهخدامراناة. [ م ُ ] (ع مص ) مداراة.(اقرب الموارد). با همدیگر نرمی کردن و مدارا نمودن .(ناظم الاطباء): راناه ؛ داراه و حاباه . (متن اللغة).
ثأرلغتنامه دهخداثأر. [ ث َءْرْ ] (ع مص ) کشتن کشنده را. طلب کردن خون مقتولی را. ادراک ثأر. || لاثأرت فلاناً یداه ؛ نفع مرساناد او را دو دست وی .
تعبلغتنامه دهخداتعب . [ ت َ ع َ ] (ع مص ) مانده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) ماندگی و مشقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رنج و ماندگی .
لزوملغتنامه دهخدالزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات )
رساندنلغتنامه دهخدارساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) رسانیدن . کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رسانیدن . آوردن . فرستادن . بردن : مرا با سپاهم بدان سو رس