بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
در میانلغتنامه دهخدادر میان . [ دَ ] (ق مرکب ، حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: در + میان ) مابین و وسط. (آنندراج ). میان . (ناظم الاطباء). خلال . (منتهی الارب ). و رجوع به میان شود : از مج
لهراسبلغتنامه دهخدالهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در د
اسپستلغتنامه دهخدااسپست . [ اَ پ ِ / اِ پ ِ ] (اِ) علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبة گویند. (برهان ). اسفست . سپست . (جهانگیری ). قَضْب . ق
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ در