مرزیدهلغتنامه دهخدامرزیده . [ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) که با وی مقارنه و نزدیکی کرده باشند. مفعول . رجوع به مرزیدن و مُرز شود.
مرزندهلغتنامه دهخدامرزنده . [ م ُ زَ دَ /دِ ] (نف ) جماع کننده . نعت فاعلی است از مرزیدن . (ازفرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مُرز و مرزیدن شود.
مرزیدنلغتنامه دهخدامرزیدن . [ م َ دَ ] (مص ) لحنی در ورزیدن . مشت و مال دادن چنانکه خمیر را. مالیدن . مالش دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز و نیز رجوع به مَرزه به معنی م
مرزندهلغتنامه دهخدامرزنده . [ م ُ زَ دَ /دِ ] (نف ) جماع کننده . نعت فاعلی است از مرزیدن . (ازفرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مُرز و مرزیدن شود.
مرزیدنلغتنامه دهخدامرزیدن . [ م َ دَ ] (مص ) لحنی در ورزیدن . مشت و مال دادن چنانکه خمیر را. مالیدن . مالش دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز و نیز رجوع به مَرزه به معنی م
مرزیدنلغتنامه دهخدامرزیدن . [ م ُ دَ ] (مص ) نزدیکی کردن . مقارنه یافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز شود.
مزیدهلغتنامه دهخدامزیده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف ) مزه کرده شده . چشیده شده . || مکیده شده . و رجوع به مزیدن شود.
مزیدهلغتنامه دهخدامزیده . [ م َ دَ / دِ ](اِ) بازیی باشد که آن را مَزاد و خربنده گویند. و بازی خیز بگیر را نیز گویند. مژیده . (برهان ) (آنندراج ). نوعی از بازی . (ناظم الاطباء).