مردلغتنامه دهخدامرد. [ م َ ] (اِ) انسان نرینه . آدمیزاد نر. جنس نر از انسان . نوع نر از آدمی . مقابل زن که نوع ماده است . (ناظم الاطباء) : مردیش مردمیش را بفریفت مرد بود از دم
فدیدلغتنامه دهخدافدید. [ ف َ ] (ع مص ) بانگ کردن ، یا سخت بانگ کردن ، یا به آواز مانا به آواز مار که از پوست برآید بانگ برآوردن . (از منتهی الارب ). || بلند کردن مرد آواز خویش ر
تیزگردلغتنامه دهخداتیزگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) گردگردنده . (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده . آنکه به تندی چرخد : نگه کن بر این گنبد تیزگردکه درمان از اویست و زویست درد. فردوسی .که
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) تکودار. اباقاخان میل داشت که پس از او پسرش ارغون ایلخان شود ولی چون این ترتیب با یاسانامه ٔ چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان زنده می