خویشلغتنامه دهخداخویش . [ خوی ] (ضمیر) خود. خوداو. شخص . خویشتن . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). در غیاث اللغات بنقل ازبهار عجم آمده است که خویش مرادف خود مگر قدری تفاوت است چر
عزیلغتنامه دهخداعزی . [ ع ُزْ زا ] (اِخ ) بت . (دهار). یکی از دو بت معروف طایفه ٔ قریش (عرب ) در عهد جاهلیت ، و دیگری لات نام داشته و اعراب بت پرست آنها را دختران خدا میدانستند
ارد اوللغتنامه دهخداارد اول . [ اُ رُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) پادشاه اشکانی . این شاه پس از برادربتخت سلطنت تمام ایران نشست . در باب سنه ٔ جلوس او اختلاف است بعضی 56 و برخی 55 ق . م .
مغلغتنامه دهخدامغ. [ م ُ / م َ ] (ص ، اِ) گبر آتش پرست باشد از ملت ابراهیم . (لغت فرس چ اقبال ص 224). آتش پرست را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). آتش پرست و مغان جمع آن . (
پنتلغتنامه دهخداپنت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام ولایت شمالی آسیای صغیر بر کنار پونتوکسن دریای سیاه (بحر اسود) و آن را به لاطینی پنتوس (بنطس عربی ) می گفتند. دولتی در آن سرزمین در عهد