مردم پسندلغتنامه دهخدامردم پسند. [ م َ دُ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) پسندیده ٔ مردم . خلق پسند. مورد پسند مردم . مقبول همه .
مردم پسندفرهنگ انتشارات معین( ~. پَ سَ) (ص .) موردپسند و توجه تودة مردم عادی و نه برگزیدگان جامعه ، عوام پسند.
مردم پسندیلغتنامه دهخدامردم پسندی . [ م َ دُ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) مقبولیت . صفت مردم پسند. مورد قبول و پسند خلایق بودن .
موسیقی مردمپسندpopular music, pop music 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی موسیقی سبک، عمدتاً آوازی یا برای رقص و نمایشهای موسیقایی که با اتکا به اقتصاد بازار و ذوق عامه در اروپای اواخر قرن هیجدهم به وجود آمد و از قرن بیستم بهطو
مردمفرهنگ مترادف و متضاد۱. آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس ≠ پری، جن ۲. انسان شریف ۳. مردمک ۴. آدمیان، انسانها ۵. نژاد ۶. اهالی، شهروند، تبعه ۷. اف
مردمدیکشنری فارسی به انگلیسیanthropo-, commonwealth, country, crowd, folk, humankind, people, populace, population, public, they
مردم پسندیلغتنامه دهخدامردم پسندی . [ م َ دُ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) مقبولیت . صفت مردم پسند. مورد قبول و پسند خلایق بودن .
عام پسندلغتنامه دهخداعام پسند. [ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه قبول عامه دارد. آنچه مقبولیت عامه دارد. همگان پسند. مردم پسند.
عرففرهنگ انتشارات معین(عُ رْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خوی ، عادت . 2 - آن چه که در بین مردم پسندیده و متداول است . 3 - (اِمص .) نیکویی ، بخشش .
پروپاگانداواژهنامه آزادتبلیغ، تبلیغات، رواج دادن ایده، گسترانیدن اندیشه، اندیشه ورزی، اندیشه زایی، اندیش آوری یا اندیشه آوری، نوپروری اندیشه، گسترش اندیشه، راه و روشی که به آگاهی همگا
بادکوبهلغتنامه دهخدابادکوبه . [ ب َ ] (اِخ ) باکوبه . باکو نام بندری است در ساحل دریای شور از شهر شماخی سه مرحله دور آنرا باکو... نیز گویند و پیوسته باددر و دیوار آن بلد را میکوبد