مردم نژادلغتنامه دهخدامردم نژاد. [ م َ دُ ن ِ ](ص مرکب ) از نژاد آدم . آدمیزاد. انسان : نگه کن که هوش تو بر دست کیست ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست . فردوسی .تو گوئی که از روی و از آهن
مردمفرهنگ مترادف و متضاد۱. آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس ≠ پری، جن ۲. انسان شریف ۳. مردمک ۴. آدمیان، انسانها ۵. نژاد ۶. اهالی، شهروند، تبعه ۷. اف
مردمدیکشنری فارسی به انگلیسیanthropo-, commonwealth, country, crowd, folk, humankind, people, populace, population, public, they
نژادلغتنامه دهخدانژاد. [ ن ِ ] (اِ) اصل . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (تفلیسی ) (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نسب
چشم ترکلغتنامه دهخداچشم ترک . [ چ َ / چ ِم ِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم تنگ که مقابل چشم فراخ است و مردم نژاد زرد و بعضی مردم دیگر بداشتن چنین چشمی معروفند. چشم تن
وحشیلغتنامه دهخداوحشی . [ وَ شی ی ] (ع ص ) واحد وحش . یک جانور دشتی . (منتهی الارب ) (السامی ) (ناظم الاطباء). جانور صحرایی رمنده از مردم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : ببخش ای پ
آمرغلغتنامه دهخداآمرغ . [ م ُ ] (اِ) مقدار. قدر. ارز. ارج . محل . وزن . منزلت . قیمت . آب . خطر. بها : جوان تاش پیری نیامد بروی جوانی بی آمرغ نزدیک اوی . ابوشکور.نداند دل آمرغ پ