مردفلغتنامه دهخدامردف . [ م ُ دَ ] (ع ص ) ردف دار.- قافیه ٔ مردف ؛ آن قافیه که دارای حروف ردف باشد و ردف عبارت است از الف یا واو یا یائی که پیش از حرف روی آید، مثلاً مار، بار؛
مردفلغتنامه دهخدامردف . [ م ُ دِ ] (ع ص ) پس روی کننده . در پی کسی رونده . (آنندراج ). کسی که دیگری را در پس خود می نشاند. (ناظم الاطباء). أردفه ؛ رکب خلفه ، و هو مُردَف . (متن
مردفلغتنامه دهخدامردف . [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) ردیف آورده شده .- شعر مردف ؛ شعری که دارای ردیف باشد و ردیف یک یا چند کلمه است که پس از قافیه در آخر هر بیت تکرار شود، مانند کلمه
مُرْدِفِينَفرهنگ واژگان قرآنگروهي كه در پي آنها گروهي ديگرند(ردف به معناي تابع است و ترادف به معناي اين است که دو چيز و يا دو کس يکديگر را تعقيب كنند ، و رادف به معناي متاخر است (آن كس كه
مُرْدِفِينَفرهنگ واژگان قرآنگروهي كه در پي آنها گروهي ديگرند(ردف به معناي تابع است و ترادف به معناي اين است که دو چيز و يا دو کس يکديگر را تعقيب كنند ، و رادف به معناي متاخر است (آن كس كه
خبجرلغتنامه دهخداخبجر. [ خ َ ج َ ] (ع ص ، اِ) مردفرو هشته گوشت کلان شکم . المسترخی العظیم البطن . (از متن اللغة). ج ، خُباجِر.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی . وزیر ابرقوهی مکنی به ابوالقاسم . در قدیمترین نسخه ٔ منوچهری کتابخانه ٔ مؤلف در قصیده ای مردف به «کند همی » این بیت آمده است :