مرداندازلغتنامه دهخدامردانداز. [ م َ اَ ] (نف مرکب ) مردافکن . قوی . پرزور : باده ای بود سخت مرداندازشد حسابی ضرورت از آغاز.اوحدی (جام جم ص 37).
مردم آهنجلغتنامه دهخدامردم آهنج . [ م َدُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . پایمال کننده مردمان . (ناظم الاطباء). مردگیر. مردکش . مردانداز. (آنندراج ). مردم آهنگ . مردم خور. مردم خوار. مردم
تصویر رقمیdigital image, raster image, digitised pictureواژههای مصوب فرهنگستانتصویر بهدستآمده در وضعیتی که خصوصیت مورداندازهگیری از یک دامنۀ پیوسته از مقادیر قیاسی به دامنهای با شمار محدودی از اعداد درستبیانشده تبدیل شده است