مردانلغتنامه دهخدامردان . [ م َ ] (اِ) ج ِ مَرد. رجوع به مرد شود. || پهلوانان . دلیران . شجاعان . گردان : یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی . حنظله .که مردی ز
مردانلغتنامه دهخدامردان . [ م َ ] (اِخ ) پسر سرخاب بن باو از آل باؤ و از ملوک طبرستان و پدر اسپهبد شروین است و مدت بیست سال حکومت داشته است در قرن دوم هجری . (حبیب السیر ج 2 چ خ
مردانلغتنامه دهخدامردان . [ م ُ ] (اِ) جمع امرد است به معنی کودکان ساده رو. (غیاث اللغات ). در فرهنگهای عربی جمع امرد، «مُرد» آمده است .
مردان آبادلغتنامه دهخدامردان آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز طیبات شهرستان مشهد واقع در 42هزارگزی شمال غربی طیبات ، در جلگه معتدل واقع و دارای 121 تن سکن
مردان شاهلغتنامه دهخدامردان شاه . [ م َ ] (اِخ ) سیف الدین خوانسالار از ارکان دولت علاءالدین تکش خوارزمشاه است و نوبتی که به عنوان رسالت و اتمام امر مصالحه از جانب تکش نزد سلطانشاه ر
مردان مردآمیزmen who have sex with men, MSMواژههای مصوب فرهنگستانمردانی که صرفنظر از جهتگیری جنسی خود، با سایر مردان ارتباط جنسی برقرار میکنند