مرداسنجهلغتنامه دهخدامرداسنجه . [ م ُ س َج َ ] (اِخ ) لقب ابوبکر محمدبن مبارک بن محمدبن مبارک بن محمدبن مرداسنجه از مردم بغداد است و از ابوالخطاب نصربن احمدبن بطرقاری سماع دارد و سم
مرداسنجیلغتنامه دهخدامرداسنجی . [ م ُس َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرداسنجه که لقب اجدادی است . (الانساب سمعانی ورق 521). رجوع به مرداسنجه شود.
مردارسنجلغتنامه دهخدامردارسنج . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنگ . معرب است و با حذف راء دوم می شود مرداسنج . (منتهی الارب ). مردارسنگ . مرداسنج . مردا سنگ . مرتک . مرتج . رجوع به مر
مرداسنگلغتنامه دهخدامرداسنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مرداسنج . (دستور الاخوان ) (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (دزی ج 2 ص 580). مردارسنگ . (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (
مرداسنجهلغتنامه دهخدامرداسنجه . [ م ُ س َج َ ] (اِخ ) لقب ابوبکر محمدبن مبارک بن محمدبن مبارک بن محمدبن مرداسنجه از مردم بغداد است و از ابوالخطاب نصربن احمدبن بطرقاری سماع دارد و سم
مرداسنجیلغتنامه دهخدامرداسنجی . [ م ُس َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرداسنجه که لقب اجدادی است . (الانساب سمعانی ورق 521). رجوع به مرداسنجه شود.
مرداسنگلغتنامه دهخدامرداسنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مرداسنج . (دستور الاخوان ) (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (دزی ج 2 ص 580). مردارسنگ . (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (
لیناماخوسلغتنامه دهخدالیناماخوس . (معرب ، اِ) مرداسنج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به لیناماروس و لینیاروس شود.
لیناماروسلغتنامه دهخدالیناماروس . (معرب ، اِ) مرداسنج . (فهرست مخزن الادویه ). در تحفه ٔ حکیم مؤمن لینیاروس آمده است . و رجوع به لینیاروس و لیناماخوس شود.