مردآسالغتنامه دهخدامردآسا. [ م َ ] (ص مرکب ) مراهق . بالغ. جوان بالیده و گوالیده . یافع. رجوع به یافع در این لغت نامه شود. || بمانند مرد. همانند مرد.
مراساةلغتنامه دهخدامراساة. [ م ُ ] (ع مص ) با همدیگر شناوری کردن . (از منتهی الارب ). مسابحة. (از متن اللغة). با هم شنا کردن .
کودک وارلغتنامه دهخداکودک وار. [ دَ ] (ق مرکب ) مانند کودک . کودکانه : میان خاک چه بازی سفال ، کودک وارسرای خاک به خاکی بباز مردآسا. خاقانی .مرکب از چوب کرده کودک وارپس به دروازه ٔ
ایفاعلغتنامه دهخداایفاع . (ع مص ) (از «ی ف ع ») بالیدن و گوالیدن کودک و نزدیک به بلوغ رسیدن او. (منتهی الارب ). گوالیدن کودک و نزدیک به بلوغ رسیدن . (آنندراج ). مردآسا شدن کودک .
یافعلغتنامه دهخدایافع. [ ف ِ ] (ع ص ) کودک بالیده . (آنندراج ). جوان بلندبالا. (کنز اللغات ). مردآسا شده . (السامی فی الاسامی ). کودک که هیئت مردان گرفته باشد. (دهار). غلام یافع
یفعلغتنامه دهخدایفع. [ ی َ ف َ ] (ع اِ) پشته و زمین بلند. ج ، اَیفاع ، یُفوع . || (ص ) کودک بالیده . ج ، ایفاع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردآساشده . (مهذب الا
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن جعفر یا علی بن احمد خرقانی . یکی از بزرگترین اکابر مشایخ طریقت است .مولد او به سال 348 هَ . ق . در خرقان بسطام و پ