مرحاجلغتنامه دهخدامرحاج . [ م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول داش مشدیها، مخفف میرحاج . کسی که پای بسیار بزرگ دارد و هیچ کفش یا چکمه ای به پای او راست نیاید (شاید از اسم یا عنوا
مرحاضدیکشنری عربی به فارسیدستشويي , مستراح , توالت , ارايش , بزک , ميز ارايش , حمام , محل دستشويي , اتاقک توالت
مراجعةدیکشنری عربی به فارسیبازديد , تجديد نظر , رژه , نشريه , مجله , سان ديدن , بازديد کردن , انتقاد کردن , مقالا ت انتقادي نوشتن , بازبين , دوره کردن
چکمهلغتنامه دهخداچکمه . [ چ َ م َ /م ِ ] (ترکی ، اِ) در ترکی ، موزه را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). مأخوذ از ترکی ، موزه ٔ ساقه بلند و کفش مسافر. (ناظم الاطباء). قسمی پوتین ساقه
تیرآورلغتنامه دهخداتیرآور. [ وَ ] (نف مرکب ) که تیر آورد مر تیرانداز را. آورنده ٔ تیر و اندازنده ٔ تیر : باکم از ترکان تیرانداز نیست طعنه ٔ تیرآورانم می کشد. حافظ.می شناسم چشم او
کفشکیلغتنامه دهخداکفشکی . [ ک َ ش َ ] (اِ) در اصطلاح کُشتی ، فنی است و آن چنان است که چون حریف دریابدکه هیچ جای خودش در بند خصم نیست ناگاه با نوک پنجه ٔ پا به وسط پای حریف و بیضه
جارملغتنامه دهخداجارم . [ رِ ] (اِخ ) شیخ عبدالفتاح بن برهان الدین ابراهیم جارم بن محمدبن احمدبن عبدالمحسن حسنی ، معروف به رشیدی بود. وی در 1240 هَ .ق . متولد شد و ابتدا نزد پدر