مرجدیکشنری عربی به فارسیزمين بايري که علف وخاربن دران مي رويد , تيغستان , بوته , خاربن , خلنگ زار , چمن , چمن زار , مرغزار , راغ , علفزار
مرجلغتنامه دهخدامرج . [ م َ ] (اِ) مرز. (اوبهی ) (جهانگیری ). زمین . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). رجوع به معنی بعدی شود. || مرز. زمین کشت زار. (رشیدی ) (انجمن آرا). زمینی را گو
مرجلغتنامه دهخدامرج . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمنه بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 49 هزارگزی شمال شرقی راه نجف آباد به فیض آباد و شهر بابک ، در منطقه کوهستانی معتدل واق
مرژلغتنامه دهخدامرژ. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از آتش پرستان است و به کسر اول گفته اند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مرجگاهلغتنامه دهخدامرجگاه . [ م َ ] (اِمرکب ) چراگاه . مرتع. رجوع به مَرج شود : بازگشت از موصل و می شد به راه تا فرود آمد به بیشه و مرجگاه .مولوی .