مرتکملغتنامه دهخدامرتکم . [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) مرتکم الطریق ؛ شاهراه . (منتهی الارب ). جاده . (اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مرتکملغتنامه دهخدامرتکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) متراکم و مجتمع. (از متن اللغة). گرد آینده و بر هم نشیننده . (آنندراج ). گرد آمده . بر هم نشسته و توده شده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتکام . رجوع به ارتکام شود.
ابرلغتنامه دهخداابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهارهمانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور.پوپ