مرتمملغتنامه دهخدامرتمم . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) خورنده . (ناظم الاطباء). ستوری که چوب ها را به دهن خود گرفته خورد. (آنندراج ). رجوع به ارتمام شود.
متممفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تمام کنندة چیزی ، کامل کننده . 2 - در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود. 3 - در ر
تکملةدیکشنری عربی به فارسیمتمم , متمم گرفتن , پي ايند , دنباله , عقبه , نتيجه , پايان , انجام , خاتمه