مرتعهلغتنامه دهخدامرتعه . [ م َ ت َ ع َ ] (ع اِ) چراگاه . مرتع. چمن زار : او نمی دانست کاندر مرتعه از کلاب آمد ورا این واقعه . مولوی .رجوع به مرتع شود.
مرتاحلغتنامه دهخدامرتاح . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) اسب پنجم در مسابقت . (مهذب الاسماء). اسب پنجم از اسبان رهان . (منتهی الارب ). اسبی که در مسابقه پنجم شود. (از متن اللعة). اسب پنجمین
ابوالهذیللغتنامه دهخداابوالهذیل . [ اَ بُل ْ هَُ ذَ ] (اِخ ) محمدبن هذیل بن عبداﷲبن مکحول العبدی المعروف بالعلاّف المتکلم . ابن خلکان گوید: شیخ معتزله ٔ بصریین و از اکابر علماء اعتزا