مرتعبلغتنامه دهخدامرتعب . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) خایف . ترسنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ترسان . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از ارتعاب . رجوع به ارتعاب شود.
مرتابلغتنامه دهخدامرتاب . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ری ب ») گمان مند. (مهذب الاسماء). مریب . آنکه به شک باشد. شاک . دیرباور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرطابلغتنامه دهخدامرطاب . [ م ِ ] (ع اِ) رطوبت سنج . میزان الرطوبة. (در اصطلاح امروزین عرب زبانان ).
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن معاویةبن ثوربن مرتعبن ثور الکندی الکهلانی معروف به الحارث الاکبر و حارث حرّاب از قبیله ٔ قحطان و یکی از ملوک جاهلی است و بر مشقر و یمام
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ربیعةبن معاویة الاکرمین بن الحرث بن معاویةبن مرتعبن معاویةبن کندة بطنی از کنده است . (از لباب الانساب ج 2 ص 128).
رایشیلغتنامه دهخدارایشی . [ ی ِ ] (اِخ ) شریح بن حرث قاضی رایشی . دوست و هم پیمان قبیله ٔ بنی کندة. وی از تابعان بود و از عمر و جز او روایت دارد، و شعبی و دیگران از او روایت کرده